مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آبدر دلم هستي وبين من وتو فاصله هاست
آسمان با قفس تنگ چه فرقي داردبال وقتي قفس پر زدن چلچله هاست
بي هر لحضه مرا بيم فرو ريختن استمثل شهري که به روي گسل زلزله هاست
دعــا بــراي طلــب بارانــــ
دختر کوچکي هر روز پياده به مدرسه ميرفت و برميگشت، با اينکه آن روز صبح هوا زياد خوب نبود و آسمان ابري بود، دختر بچه طبق معمول هميشه، پياده به سوي مدرسه راه افتاد. بعدازظهر که شد، هوا رو به وخامت گذاشت طوفان و رعد و برق شديدي گرفت.
مادر کودک که نگران شده بود مبادا دخترش در راه بازگشت از طوفان بترسد يا رعد و برق بلايي بر سر او بياورد، تصميم گرفت که با اتومبيلش به دنبال دخترش برود، با شنيدن صداي رعد و ديدن برقي که آسمان را مانند خنجري دريد، با عجله سوار ماشينش شد و به طرف مدرسه دخترش حرکت کرد، اواسط راه ناگهان چشمش به دخترش افتاد که مثل هميشه پياده به طرف منزل در حرکت بود، ولي با هر برقي که در آسمان زده ميشد، او ميايستاد، به آسمان نگاه ميکرد و لبخند ميزد و اين کار با هر دفعه رعد و برق تکرار ميشد.
زماني که مادر اتومبيل خود را کنار دخترک رساند، شيشه پنجره را پايين کشيد و از او پرسيد: چکار ميکني؟ چرا همينطور بين راه ميايستي؟ دخترک پاسخ داد: من سعي ميکنم صورتم قشنگ به نظر بيايد، چون خداوند دارد مرتب از من عکس ميگيرد!
يادمان باشد هنگام رويارويي با طوفانهاي زندگي، خدا کنارمان است؛ پس لبخند را فراموش نکنيم!
اى خداوند، بارانى از تو مى خواهيم جانبخش و سيراب كننده كه همه را دربر گيرد و به همه جاى برسد. بارانى پاكيزه ، بركت دهنده ، گوارا و پر نعمت ، كه گياهش بسيار بود و شاخه هايش پربار و برگهايش تر و تازه كه بدان بندگان ناتوانت را تن و توش دهى و بلاد مرده ات را زنده گردانى.
www.shahab0937.parsiblog.com